جدول جو
جدول جو

معنی زره گشادن - جستجوی لغت در جدول جو

زره گشادن
(چَ اَ دَ گُ تَ)
کنایه از زره سفتن. (آنندراج) :
زرهی کان قدر نه بگشاید
هدف تیر انتقام تو باد.
انوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ رَقْ قی کَ دَ)
راه گشودن. مقابل راه بستن. (ارمغان آصفی). بازکردن راه. گشادن راه. پیدا کردن راه:
اگر گاه مازندران بایدت
مگر زین نشان راه بگشایدت.
فردوسی.
بکف عنان دو طوفان نگاه نتوان داشت
چون راه گریه گشادم در فغان بستم.
کلیم کاشانی.
جای فریاد و استغاثه و آه
فکر آشفته را گشادم راه.
ملک الشعراء بهار.
، پدید آوردن راه و طریقت و شریعت خاص:
ولیکن جز امین سر یزدان
کسی این راه را بر خلق نگشاد.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(تَمْ بُ تَ)
رو گشودن. بازکردن رو. برداشتن حجاب و روبند از چهره در پیش کسی. مقابل رو گرفتن. (از یادداشت بخط مؤلف). و رجوع به رو گرفتن شود، باز کردن رخسار کسی. حجاب از روی کسی برداشتن. نقاب از چهرۀ کسی افکندن
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ دَ)
رگ زدن. (آنندراج). فصد کردن. (آنندراج) (فرهنگ نظام). رجوع به ’رگ زدن’ شود
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ رِهْ گَ)
نام ولایتی است: زره گران و تبرسران نام دو ولایت است در طرف دربند شیروان. (انجمن آرا) (آنندراج) :
باکو به بقاش باج خواهد
خزران و ری و زره گران را.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ وَ دَ)
گشودن سر، باز کردن سر شیشه و دیگ و مانند آن:
توانی مهر یخ بر زر نهادن
فقاعی را توانی سر گشادن.
نظامی.
، باز کردن نامه. گشودن. مهر از نامه برگرفتن:
دبیر آمد و نامه را سر گشاد
ز هرنکته صد گنج را در گشاد.
نظامی.
چو شب نامۀ مشک را سر گشاد
ستاره در گنج گوهر گشاد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تُ / تَ رُ / رَ دَ / دِ)
حل شده. گشوده، (در مورد خلقت و آفرینش) ایجاد کرده. مخلوق:
آفرینش گره گشادۀ اوست
و آفرین مهر برنهادۀ اوست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(زی وَ کَدَ)
باز کردن گره:
نیست جز دندان شکستن چاره ای کج بحث را
از دم عقرب گره نتوان گشود الا به سنگ.
صائب.
رجوع به گره گشادن و گره گشایی و گره گشا شود
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
رخ نمودن. از پرده برآمدن. صورت خود را بی حجاب آشکار ساختن. جلوه کردن. آشکار شدن. نمودار شدن. جلوه فروختن:
گرچنین چهره گشاید خط زنگاری دوست
من رخ زرد بخونابه منقش دارم.
حافظ.
، نقش کردن. تصویر کردن. نقاشی کردن. نگاشتن:
نقاش صنع چهرۀ خوبش همی گشاد
بیکار شد چو کار بشکل دهن رسید.
سیدحسن غزنوی.
- نقاب از چهره گشادن، ظاهر شدن. آشکار شدن. نقاب و پوشش از صورت به یک سو زدن. رخسار از پس پرده و نقاب بیرون کردن: چون نقاب خاک از چهره بگشاد... معلوم گردد که چیست. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(تُ مَ بَ تَ)
راه گشادن. باز کردن راه. کنایه از راهنمایی کردن:
زی مشکلات دین نگشاید رهت کسی
گاو از زمین دین به هوا بر هبا شده ست.
ناصرخسرو.
رجوع به راه گشادن شود
لغت نامه دهخدا
(زِ / زُ دَ)
روی گشادن. نقاب از چهر برگرفتن. پرده از رخ به یکسو فکندن. بی حجاب برآمدن. رخساره گشودن، خندان شدن. گشاده رو گشتن. منبسط شدن:
زمانی چنین بود و بگشاد چهر
زمانه به دلش اندر آورد مهر.
فردوسی.
- چهر با کسی گشادن، با کسی بر سر مهر آمدن:
گفتا بگشای چهر با من
نانی بشکن به مهر با من.
نظامی.
- چهر بچیزی گشادن، در مواجهۀ او خود را قرار دادن برای مراقبت.
- چهر بیدار گشادن، به دقت در مواجهه قرار دادن. در معرض دید قرار دادن:
نجستی دل من جز از داد و مهر
گشادن به هر کار بیدار چهر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(زی وَ دَ)
باز کردن گره. گره بسته را گشودن. و با ترکیبات ذیل آید و معانی مختلف دهد:
- گره گشادن از ابرو، چهره را بازنمودن. گشاده رو گشتن:
گره بگشای ز ابروی هلالی
خزینه پر گره کن خانه خالی.
نظامی.
- گره گشادن از خنده، آشکار شدن. پدید شدن:
خنده چو بیوقت گشاید گره
گریه از آن خندۀ بیوقت به.
نظامی.
- گره گشادن دل، غم دل را بردن. شاد کردن دل:
که همی شد دلی گشاد گره
بهر بی بی بسوی زاهد ده.
سنایی.
کس برای گره گشادن دل
غمگساری نشان دهد، ندهد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(تُ مَ زَ دَ)
ره گشادن. راه گشودن. راه گشادن. (یادداشت مؤلف). رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
باز کردن گره بسته، حل کردن مشکل. یا گره گشادن از ابرو. چهره را باز نمودن گشاده روشدن: گره بگشای زابروی هلالی خزینه پر گره کن خانه خالی. (نظامی) یا گره گشادن خنده. پدید آمدن خنده. یا گره گشادن دل. غم دل را زایل کردن شاد کردن خاطر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گره گشاده
تصویر گره گشاده
باز شده، حل شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گره گشودن
تصویر گره گشودن
گره گشادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در گشادن
تصویر در گشادن
گشودن در خانه و جزان مفتوح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
از هم باز کردن گشودن یا فروگشادن ترکیب. اجزای مرکبی را جدا کردن: طلسم ترکیب آن (اصل مرزبان نامه را) از هم فرو گشادم، باز شدن از هم گسیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهر گشادن
تصویر شهر گشادن
تصرف کردن مملکت جهانگیری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهر گشادن
تصویر شهر گشادن
((شَ. گُ دَ))
فتح کردن، کشور گرفتن
فرهنگ فارسی معین